دانیال جون نفس مامان و بابادانیال جون نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

ششمین مرواریدت مبارک

فدای اون دندونای موش موشکیت برم که یکی یکی و با عجله دارن در میان وای ی ی ی که چه بد دندون هم هستی . ششمین دندونت در اومد حالا 4 تا بالا داری و 2 تا پایین ...
24 اسفند 1391

عشق ماشین

وقتی دانیال راننده میشه .اینقدر حواسش جمعه رانندگیه که کاری به اطرافش نداره حاضر شدم بریم مهمونی (بازم تولد) تولد عمه فرزانه بود قبل از رفتن هم کلی ژست هنری گرفتم ببینید چه خوش عکسم اینم یه عکس با آراد جون تازه کلی کامیون سواری کردم ینجا خوابیده بودی منم کلی کار با کامپیوتر داشتم یکدفعه دیدم بیدار شدی و دسته تخت رو گرفتی که بلند بشی بعد هم شروع کردی به فرار کردن آخه من دور تا دورت رو بالش گذاشته بودم بله ه ه ه یه راه فرار پیدا کردی ولی متاسفانه خیلی کوچیکه   ...
24 اسفند 1391

گل پسر نازم

شس من بی تو یک بوسه ی فراموش شده ام؛ یک شعر پر از غلط؛  یک پرنده ی بی آسمان؛ یک نسیم سرگردان؛ یک رویای نا تمام عسل زندگیم عاشقتم     این پسرک بلا برای بوفه یه نقشه خرابکاری  ریخته عجب نگاه شیطنت آمیزی داری شیرین عسل مامانی هم مجبوره یه جوری حواستو پرت کنه جیگرت برم همیشه خوش رو و شاد هستی ناز گلم بعد هم که خونه اومدیم خسته بودم و مثل فرشته ها لالا کردم وای ی ی ی چه کلاه بامزه ای این مال وقتی هست که خیلی کوچولو بودی و دیگه داره میره توی لیست سیاه وقتی توی تخت می ذارمت پا...
24 اسفند 1391

آغاز 8 ماهگی

پسر گلم اینهمه قالی و قالیچه هست تو باید صاف بیای روی پارکت ها بخوابی اینم یه نمونه از ماشین بازی پسرم.دانیاله دیگه . . اینجا مامانی موهامو فشن کرده ببینید چه ملوس شدم جیگر موهای خوش حالتت برم عشقم دانیال کوچولو مشغول نون  خوردن.نوش جونت مامان طلا بعد هم خوردن عروسک و خوردن پاهاش آخه حتما یه چیزی باید توی دهنش بکنه این شیطون بلا چند روز پیش سر کمد دانیالم جونم رفتم و بر حسب اتفاق یکی از کفشای سیسمونیشو برداشتم .فکر می کردم خیلی بزرگه ولی وقتی پاش کردم دیدم ماشااله اندازه پاشه .منم اونو پاش کردم و با هم رفتیم توی بالکن حمام آفتاب گرفت...
20 اسفند 1391

شیطنتهای جدید

این پسر بلا وقتی از خواب بلند میشه تمام تور بالای گهوارشو توی دهنش می کنه وسیله مورد علاقت هم کنترل و موبایل و کیبورد کامپیوتره و تا ازت غافل بشم سریع اونو توی دهنت می کنی موقع غذا خوردنم همش حواست به تلویزیونه . حتی اگه خاموش باشه دیگه بلدی خودتو روی زمین بکشی و به همه چی برسونی دست از سر این صندلیها هم بر نمیداشتی و میرفتی زیرش  بعد گیر می کردی و گریه آخه می خوام بدونم چی اون زیر دیدی که همش میری اونجا منم مجبور شدم اونها رو بر دارم و بجاش پتو پهن کنم که خودتو روی پارکت ها نکشی ببین چطوری دگور خونه بهم ریخته آخه من از دست ...
19 اسفند 1391