عاشقانه
تو آرام خفتهای آنقدر آرام که گویی صدای بال پروانهها هم میتواند بیدارت کند و من مبهوت از نعمت داشتن تو، آرام گرفتنت در آغوشم و لمس پوست لطیف صورت تو ، دستهای کوچکت را تا آنجا که میتوانم میبوسم، نگاهت میکنم و لحظه لحظه با تو بودن را نفس میکشم که به اندازه یک نفس کوتاه است همه توانم را برای لذت بردن از نوپایی تو بکار میگیرم باشد که فردای دویدنت حسرت نخورم شاید اگر آن روز من نیز با تو بدوم حسرت هم بیمعنی بماند شاید اگر من هم با تو بزرگ شوم قدمهای بزرگت را همراه باشم ، نمیخواهم گاه بزرگیت بگویم تکیهگاهم باش. من از تو هیچ نمیخواهم و دعا میکنم و دیگر هیچ نخواهم من و پدر ریشههای وجود تو هستیم، همین کافیست، سرسبز باش همین کافیست که لیاقت نام مادر و پدر را داشتهایم. دیدن جوانههای زندگی تو تماشاییست، همین کافیست باران من با تو بودن عالمیست، همین کافیست...