شروع هفت ماهگی
وقتی غذا میخورم اینقدر تکون میخورم که از دستم خسته میشن
ولی با یک خنده شیرین خستگی رو از تن مامان در میارم یعد هم کلی قربون صدقم میره
جیگر اون غذا خوردنت برم ناز نازیه مامان
اینجابرای اولین بار دارم سیب می خورم آخه دوست دارم اونارو درسته دندون بزنم
البته مامانی آب میوه رو جدا بهم میده
عجب قیافه ای واسه خودم درست کردما
مامانی میگه ترش نیست شیرینه شیرینه .ولی هر مزه جدیدی که بخورم این شکلی میشم دیگه دست خودم نیست
اینجا هم هی غر میزنم که بازم بهم بدید
این سبد اسباب بازیهایی هست که الان بدردم میخوره
مامانی همشو می ذاره جلوم تا بازی کنم ولی من بجای بازی کردن فقطدنباله یه چیزی ام تا توی دهنم کنم تازه زیاد سراغ اسباب بازیهام نمیرم
دنباله این چیزا هستم
ببینید
بجای اینکه توی کریرم بشینم سرنگونش می کنم و هی باهاش کلنجار میرم
تازه! هر قسمتی که ببینم باب میلم هست سریع توی دهنم می کنم
مامان و بابا میگن آخرش مهندس میشم چون می خوام سر از کار تمام وسایل در بیارم
اینم اسباب بازیه جدیدم البته از وسایل آشپزخونه هست
تازه با پاهام هم هلش میدم
عاشق این پارچه که روش( و ان یکاد) نوشته هستم
مامانی هم اونو پایین تختم گذاشته تا جلوم باشه
آخه با دیدن اون هنگ می کنم
وقتی مامان منو توی تخت میذاره تا به کاراش برسه من این کارا رو می کنم
درست حدس زدید دنباله یه راه فرار می گردم
همه قسمتها رو چک میکنم
حالا هم که خسته شدم بجای اینکه پتو رو روی بدنم بندازم اونو روی صورتم گذاشتم
خوب بخوابی گل پسرم.
دارم میرم مهمونی . جای شما سبز
وقتی از مهمونی برگشتیم چون کلاه پوشیده بودم موهام فشن شده ولی خوشکل شدما
در ضمن این بلوز شلواری که تنم هست هنر دست مامان مرضیه هست که قبلا برام بافته بوده