دانیال جون نفس مامان و بابادانیال جون نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

جوجوی شیطون با کلی خبر تازه

1391/11/6 17:44
نویسنده : مامان مرضیه
1,081 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوست جونیهای خوبم . از اینکه به فکر مون هستید و مدام بهمون سر می زنید ممنون ١ماه غیبت داشتم و دلیل اون شیطونیهای بیش از حد این جوجوی نازه . 

جونم براتون بگه ه ه ههههههههه

این شیطون بلا دیگه شبها درست نمی خوابه و همش بیداره و نمی ذاره مامانیش استراحت کنه مامانیشم تا صبح مجبوره بالای سرش باشه و وقتی صبح شد  تازه اگه بازم اجازه بده یکم استراحت کنه . تازه بغلی هم هست و همش بغل میخواد و مامان به کارای خونه نمیرسه. بخاطر همینم تا یکم لالا می کنه از فرصت استفاده می کنم و تند تند کارای عقب افتاده رو انجام میدم. و وقتی بیدار بشه هم باید همش باهاش بازی بازی کنم. خلاصه دیگه وقت کافی واسه سر زدن به وب ندارم.ولی بازم خدا رو شکر که  این گل پسر خوشکل رو به ما دادی . تا اونجا که توان داریم از هیچ کاری برات دریغ نمی کنیم . امیدوارم وقتی بزرگ بشی قدر پدر و مادرت رو بدونی و یادت باشه که چقدر برات زحمت کشیدن .

من و بابایی یه دنیا دوست دارییییم

بوووسسس   

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- BAHAR22.COM ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

اولین خبر اینکه دومین مروارید کوچولوی پسرم در اومده

اینم یه عکس که با کلی زحمت گرفتم

اینم سیب خوردنم که با دندونای کوچولوم کلی باهاش حال می کنم و تازه می فهمم که غذا چه طعمی داره

چند روز پیش سفره حضرت رقیه رفته بودیم و یه مرقد کوچولو بود که باهاش عکس انداختم

بعدشم رفتیم مهمونی

حالا از شیطونیهای موقع پنپرز عوض کردنم بگم البته نیازی به گفتن نیست این عکسها خودشون همه چیزو می گن

 

اینجا هم بسکه شیطونی کردم هورا کشیدم

هورررررراااااااعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

حالا می ریم تا یک حرکت آکروباتیک زیبا از آقا دانیال داشته باشیم

چه می کنه این پسرک

 

 خوب حالا میریم سراغ  یه خاطره دردناک

بله درست حدس زدید واکسن ٦ ماهگی وای که چقدر گریه کردم ولی زود خوب شدم

اینجا از درد حال نداشتم و لالا کرده بودم

خوب بعدش  همراه دایی مامانم که بوشهر بودن رفتیم شیراز پیش مامان جون و بابا جون شیرازی

حتی یک لحظه هم از بابا جون و مامان جون و خاله جونم جدا نمیشدم و کلی باهاشون بازی بازی کردم

البته چون دی ماه بود و هوا خیلی سرد بود زیاد نشد بیرون بریم

بعد هم که برگشتیم بوشهر کلی واسه بابام دلبری کردم

بعد هم باتوپی که خاله جونم خریده بود کلی بازی کردم آخه خیلی دوستش دارم

قربون اون خنده های نازت برم شیرین عسلم

که از بازی کردن با مامان اینقدر خوشحالی

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)