دانیال جون نفس مامان و بابادانیال جون نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

واکسن 2 ماهگی

امروز جیگر گوشم رو بردم واکسن بزنه پسرم اینقدر گریه کرد تا بی حال شد وقتی هم خونه اومد دستای مامانی رو محکم گرفت و خوابید وقتی پسرم بیدار شد هنوز تب داشت ولی با این وجود با خنده شیرینش مامانی رو از نگرانی در آورد فدات بشه مامان  " تمام این کارها واسه سلامتی خودته " بعدش هم فارغ از تمام غصه های دنیا لالا کردی . انشااله همیشه راحت بخوابی مامان طلا ...
29 شهريور 1391

اولین عید فطر دانیال جونم( 29/05/1391)

این اولین عید شازده کوچولوم هست عزیزم عیدت مبارک و همیشه شاد باشی امروز چون عید بود خونه مادر بزرگم(مامان بابا فرزاد) دعوت بودیم مامانی منو حاضر کرد با هم رفتیم اونجا جاتون سبز بود .کاشکی مامان جون و بابا جون و خاله جونم هم بوشهر بودن تا همگی دور هم جمع می شدیم ولی نگران نباشید خیلی زود میام شیراز دیدنتون دلم براتون یه ذره شده می بوسمتون عیدتون مبارک   ببینید ناز نازی بابا چطوری به تلویزیون خیره شده و نگاه میکنه . فدات بشم مامان طلا .بوسسس   ...
3 شهريور 1391

عشقولک مامان وبابا (50روزگی)

امروز بسکه شیطونی کردم اجازه ندادم مامانی به کاراش برسه بخاطر همین مامانی شیر رو برام توی شیشه کرد و بهم داد بخورم تا به کاراش برسه.عشق منی جیگرم فرشته کوچولوم چه ناز خوابیده امیدوارم همیشه همینطوری معصوم باشی.دوست دارم گلم من توی خواب هم مغرور و با جذبه ام. دلم میخواد یه ماچ آبدار از اون گونه های بانمکت بگیرم خوشکلم آخ جان امروز من و مامانی با هم داریم میریم خرید.خیلی خوشحالم   ...
3 شهريور 1391

خداحافظ شیراز(29روزگی دانیال)

٢٩روز در کنار مامان جون و بابا جون و خاله جون بودیم تا مامانی حالش خوب شد و منم بزرگتر شدم بعدش بابایی اومد دنبالمون و رفتیم به خونه خودمون بوشهر.از همتون ممنونیم که ازمون مراقبت کردید.دستتون درد نکنه.بزرگ شدم حتما جبران میکنم.بای بای  دلمون براتون تنگ میشه ...
28 مرداد 1391