دانیال جون نفس مامان و بابادانیال جون نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

پسرک شیطون بلا

این آقا پسر اسمش عرشیا هست و من وقتی اومد خونمون کلی باهاش بازی کردم من عاشق ماشین بازی هستم وووااااایییییییییی وقتی این کامیونو دیدم چشم ازش بر نداشتم و با عمو فرهادم کلی کامیون سواری کردم بازم حس مهندس گریم گل کرده و داره سر از کار این کامیونه در میارم آخه کوچولو  این رسمشه که از پایین ذوق تختت و اسباب بازیهات می کنی ولی وقتی توش می شینی و میخوابی گریه می کنی؟؟؟ اشکالی نداره من به همین ذوق کردناتم راضی ام اینم یه شیوه جدید از آب خوردنم یعنی پسری به شیطون بلایی تو وجود نداره مامانی ع...
29 بهمن 1391

مرواریدت مبارککککک

عزیزم در اومدن 2 تا مروارید کوچولوی خوشکلت مبارک الان دیگه 4 تا مروارید ناز نازی داری 2 تا بالا2تا هم پایین گلم میدونم خیلی سخت دندون در میاری آخه هر وقت لثه هات باد میکنه و می فهمم که موقع در اومدن دندوناته تنم می لرزه آخه هم بالا میاری هم اسهال شدید می گیری.همش بی قراری می کنی و حوصله هیچ کاری هم نداری. البته درد سرها و شب زنده داری های من بیشتره مامان طلا.ولی زیاد تو فکر نرو اینها همش یه دوره ای داره و تموم میشه شکر پنیر مامان دوست دارم یه دنیااااااااااااااااااااا چند روز پیش با مامانی رفتم پارک .همه بچه ها داشتن بازی می کردن و منم مشغول تماشاشون بودم .کلی تاب بازی کردم ...
21 بهمن 1391

شروع هفت ماهگی

وقتی غذا میخورم اینقدر تکون میخورم که از دستم خسته میشن ولی با یک خنده شیرین خستگی رو از تن مامان در میارم یعد هم کلی قربون صدقم میره    جیگر اون غذا خوردنت برم ناز نازیه مامان اینجابرای اولین بار دارم سیب می خورم آخه دوست دارم اونارو درسته دندون بزنم البته مامانی آب میوه رو جدا بهم میده عجب قیافه ای واسه خودم درست کردما وای عجب پرتقالی مامانی میگه ترش نیست شیرینه شیرینه .ولی هر مزه جدیدی که بخورم این شکلی میشم دیگه دست خودم نیست اینجا هم هی غر میزنم که بازم بهم بدید این سبد اسب...
19 بهمن 1391

جوجوی شیطون با کلی خبر تازه

سلام دوست جونیهای خوبم . از اینکه به فکر مون هستید و مدام بهمون سر می زنید ممنون ١ماه غیبت داشتم و دلیل اون شیطونیهای بیش از حد این جوجوی نازه .   جونم براتون بگه ه ه ههههههههه این شیطون بلا دیگه شبها درست نمی خوابه و همش بیداره و نمی ذاره مامانیش استراحت کنه مامانیشم تا صبح مجبوره بالای سرش باشه و وقتی صبح شد  تازه اگه بازم اجازه بده یکم استراحت کنه . تازه بغلی هم هست و همش بغل میخواد و مامان به کارای خونه نمیرسه. بخاطر همینم تا یکم لالا می کنه از فرصت استفاده می کنم و تند تند کارای عقب افتاده رو انجام میدم. و وقتی بیدار بشه هم باید همش باهاش بازی بازی کنم . خلاصه دیگه وقت کافی واسه سر زدن به ...
6 بهمن 1391

من دیگه کم کم دارم می شینم

ببینید منو چه ناناز نشستم حالا دیگه هر چیزی رو که ببینم اول شناساییش می کنم بعد شروع به خوردنش می کنم وای که چقدر عاشق این فلاسک هستم ولی چون خطرناکه ازم دور نگهش داشتن ولی بازم من تلاشمو می کنم تا بهش برسم من عاشق ارگم هستم و هر روز کلی باهاش بازی می کنم ...
6 بهمن 1391

تولد مامان مرضیه(04/10/1391) و بابا فرزاد (07/10/1391)

مامانی و بابایی تولدتون مبارک امروز تولد مامان مرضیه هست و بابایی اونو غافلگیر کرده و خونه مامان جون با کمک عمه ها براش تولد گرفتن منم کلی شیطونی کردم و چشم از این کیک گل گلی بر نمی داشتم اینم یه عکس خانوادگی (آخه خانواده ما دیگه ٣ نفره هست)   خیلی  با حال بود در عرض یک ماه تولد مامان و بابا با هم بود انشااله خدا پدر و مادرم رو همیشه سالم و شاداب بالای سرم نگه داره     آمیییییین   ...
6 بهمن 1391

آب بازی و مهمونی

من عاشق آب بازی و حمام هستم و اگه مامانی بدون من بره حمام کلی گریه می کنم چند تا عکس گرفتم اما چون بخار بود یکم تار شده ولی دیدنش خالی از لطف نیست اینجا با شامپو موهامو فشن کردن خوب اینجا هم بعد از حمام کت و شلوار مهمونیمو پوشیدم و آماده شدم آخه تا حالا کی گل پسر به این خوش تیپی دیده بوده انشااله کت و شلوار دامادیتو بپوشی عزیزکم خوب اینم از مهمونی که تولد بابای آراد بود کلی بهمون خوش گذشت و دست دسی کردم امروز تولد خاله راضیه هم هست از دور تولدت رو تبریک میگم خاله جون با اینکه دورم ولی همیشه به یادتون هستم.انشااله ١٢٠ ساله بشی یه دنیا د...
5 بهمن 1391